رادیولوژی.مرگ قول و فصل خطاب
Manage episode 337319696 series 3380711
فرامتن #پادکست مرگِ قول و فصلِ خطاب
من»، ضمیرِ مشترکِ ناهمخون، در تصنیفِ خدایی خونپالا...! ۴ شعر را گرته ریخت از منهایی مقلوب و در لحظهی نوشتن تنها، به تنهاییِ «تو»؛ تویی که یادگارِ شکست را در شکستنهای هر روزه، بر پیکرِ نحیفِ منات زخم میکنی...
و -باز- من همان زخمم؛ زخمی که بر لبانِ ساکتِ ۴ جوان شعر شد، تا فرافریادی باشد بر مسکنتِ این زمانهی مسکین، و بر سکونِ باشندگانِ این ربعِ مسکون....
*
من» نخستین کلامِ زبان است و «تو» واپسین کلام! من را به تو میدوزم و کلامم را به کامت میریزم، تا از ضمیرهای گسستهی «من» و «تو»، زبان باز کنیم به پیوستگیِ «ـَم» و «ـَت»؛ همچنان که کلامم به کامت... و -اگر بتوانیم- هر دو ضمیر را -در یک فعل- زبان بگزاریم: دارمت... دوست دارمت.... «دوست»، «دار»، «ـَمـ»، «ـَتـ....»
*
دار که به کارِ کارِ ما نمیآید! ای کاش پیش از آنکه به دارش میکشیدند، خود را در آینهی باژگونهی مسیحی مصلوب بر آونگِ قانون و جامعه میدیدند! آینهی باژگونهای به فراخناکیِ تاریخِ این سرزمین، که چرخهی خشونت را -در تمامِ اعصارش- چرخیده و چرخانده! و عصری نبوده که بامدادش، کسی به دار نیاویخته باشد…!
از غزالهای که در جواهرده خود را به دار آویخت تا غزالهای که در ناکجا به دستِ آرمان نفسش برید، قربانیانِ خشونتِ جامعه را سلام میبریم…
و از آرمانِ مهربانی تا آرمانِ اعدامیِ همین چند صبحِ پیش -که هر دو قربانیِ خشونتِ قانون شدند- یاد میکنیم؛ باشد که به یاد بیاوریم خشونت کور است و مبتذل؛ و ابتذال مادرِ پولادزره و بکرزاییست که کالبدِ متعفّنش را در بازتولیدِ چرخهی خویش تکثّر میبخشد…
*
من میآویزد به طلایهی صبحی که تو خود را از پسش به دار نیاویزی ای همآره ظالم، ای همآره مظلوم؛ ای انسان!
که روزی خِرد را چراغ کنی، در روزی که شعر پایان پذیرد ای کلامِ واپسین؛ ای «تو»….
23 ตอน