Player FM - Internet Radio Done Right
15 subscribers
Checked 4d ago
เพิ่มแล้วเมื่อ threeปีที่ผ่านมา
เนื้อหาจัดทำโดย DADAR เนื้อหาพอดแคสต์ทั้งหมด รวมถึงตอน กราฟิก และคำอธิบายพอดแคสต์ได้รับการอัปโหลดและจัดหาให้โดยตรงจาก DADAR หรือพันธมิตรแพลตฟอร์มพอดแคสต์ของพวกเขา หากคุณเชื่อว่ามีบุคคลอื่นใช้งานที่มีลิขสิทธิ์ของคุณโดยไม่ได้รับอนุญาต คุณสามารถปฏิบัติตามขั้นตอนที่แสดงไว้ที่นี่ https://th.player.fm/legal
Player FM - แอป Podcast
ออฟไลน์ด้วยแอป Player FM !
ออฟไลน์ด้วยแอป Player FM !
فرهنگ اصیل ایران / The original culture of Iran explicit
ทำเครื่องหมายทั้งหมดว่า (ยังไม่ได้)เล่น…
Manage series 3272245
เนื้อหาจัดทำโดย DADAR เนื้อหาพอดแคสต์ทั้งหมด รวมถึงตอน กราฟิก และคำอธิบายพอดแคสต์ได้รับการอัปโหลดและจัดหาให้โดยตรงจาก DADAR หรือพันธมิตรแพลตฟอร์มพอดแคสต์ของพวกเขา หากคุณเชื่อว่ามีบุคคลอื่นใช้งานที่มีลิขสิทธิ์ของคุณโดยไม่ได้รับอนุญาต คุณสามารถปฏิบัติตามขั้นตอนที่แสดงไว้ที่นี่ https://th.player.fm/legal
بنیاد فلسفهی نوین ایران، بر پایهی جهان بینی گوهری و جهان آرایی نخستین ایران، به زبان یابندهی فرهنگ سیمرغی/زنخدایی ایران، فیلسوف منوچهر جمالی
…
continue reading
143 ตอน
ทำเครื่องหมายทั้งหมดว่า (ยังไม่ได้)เล่น…
Manage series 3272245
เนื้อหาจัดทำโดย DADAR เนื้อหาพอดแคสต์ทั้งหมด รวมถึงตอน กราฟิก และคำอธิบายพอดแคสต์ได้รับการอัปโหลดและจัดหาให้โดยตรงจาก DADAR หรือพันธมิตรแพลตฟอร์มพอดแคสต์ของพวกเขา หากคุณเชื่อว่ามีบุคคลอื่นใช้งานที่มีลิขสิทธิ์ของคุณโดยไม่ได้รับอนุญาต คุณสามารถปฏิบัติตามขั้นตอนที่แสดงไว้ที่นี่ https://th.player.fm/legal
بنیاد فلسفهی نوین ایران، بر پایهی جهان بینی گوهری و جهان آرایی نخستین ایران، به زبان یابندهی فرهنگ سیمرغی/زنخدایی ایران، فیلسوف منوچهر جمالی
…
continue reading
143 ตอน
ทุกตอน
×فرهنگشهر . . . سکولاریته در فرهنگ ایران، همان عروسی انسان با جهان است. ما برای اینکه درک درستی از فرهنگ ایران داشته باشیم، بایستی نخست بسیاری از مفاهیمی که بیشتر از آیین زرتشتی گرفته شده است و شوربختانه به اشتباه میان ایرانیان به عنوان فرهنگ اصیل ایران بسیار رواج دارد، درحالیکه هیچ همخوانی و همپوشانی با فرهنگ نخستین ایران ندارد را دور بریزیم. الهیات زرتشتی، روایتی است (مسخشده) از فرهنگ ایران، ولی خود فرهنگ گوهری ایران نیست! سکولاریته، برخلاف تصور امروزی.. مسئله آزادی ادیان نیست، بلکه آزادی وجدان است. فرهنگ ایران، به سرچشمهی آفرینندگی در هر انسانی، دین میگفت. دین=دئنا=نای نوآور یا نی اندیشنده. جشن=یسنا=سرود موسیقی، به سخن دیگر به دنیا آمدن (زاییدن) برابر است با موسیقی، و زندگی در گیتی جشن است. و از همین جا سکولاریته ایرانی آفریده و آغاز میشود. با جایگزینی دین جعلی و ایمان و اعتقاد به جای دین حقیقی، امروزه برای حق به زنده بودن و عضویت در اینگونه اجتماعات، محتاج مجوز جعلی الاهان نوری هستیم، و باید گواهی دهیم که من همیشه در زندگیام خواهم کوشید که سرچشمهی آفرینندهی بینش تازه نباشم، و بر ضد خود پیکار کنم، و آبستن به حقیقت (راستی) نشوم! با این کار (ایمان به مرجعیت کتاب مقدس) من از خودم نیستم، و این نفی ارجمندی و ارزش و شرافت و اصالت و اندیشه از خود (آدمی) است. مسئلهی ما جداسازی دین جعلی از حکومت، به هدف پیوند دادن دین حقیقی با سامانده است، در راستای بسیج کردن وجدان آفریننده (بینش زایشی) مردم. هر آدمی در درون پوشیدهی خود، دارای دین خود است، و نیازی به اثبات و شهادت دادن به این یا آن الاه ندارد. باز یا نو زایی (رنسانس)، این نیست که برای نمونه غربیها ما را بزایند!؟ ما بایستی با یاری فرهنگ خود، خود را از خود، از نو بزاییم. چرا ما بایستی این واژهی «دین» که در اصل ایرانیست را مفت از دست بدهیم، و آن را به دست زرتشتیت و یهودیت و مسیحیت و اسلام برای مسخ اجتماعی و سیاسی و اقتصادی... بسپاریم؟ عرفای ایرانی، دین ساختگی را شریعت، و دین راستکی را حقیقت مینامیدند. شریعت بهر تن باشد.. حقیقت بهر دل باشد. چرا ما به فرهنگ خودمان نمیبالیم؟ چرا ما نمیخواهیم فرهنگ خودمان را بشناسیم و با آن آشتی کنیم؟! فرهنگ ما نیاز به مفهوم سکولاریته از غرب ندارد، بلکه بازگشت به دئنا…
فرهنگشهر . . . مردمشاهی دیروز یا جمهوری ایرانی امروز، چیزی جز همان تصویر سیمرغ نیست، که در دل مردم زنده مانده، و در ادبیات ما انباشته شده است. بی ارزش ساختن داستان سیمرغ نزد ساسانیان، و شراکت آنها با موبدان زرتشتی در حکومت به این دلیل بوده است که، این داستان تئوری حکومت جمهوری (مردم بر مردم)، اوامیان یا خرّمدینان بود. سیمرغ یکی از نامهای «ارتا» بزرگترین خدای ایران بوده است، که هنوز نامش میان ما پایدار است. مانند اردشیر، اردکان، ارس، اردیبهشت... ارتا=هوچیتره=تخمبِه ، که امروزه هژیر شده است. بیخ و بن، عنصر نخستین هر آدمی بود. از این تخم که در وجود هر کسی نهفته است، چهار نیروی مینویی، چهار پر میروییده است. مولوی: تو مرغ چهار پری تا بر آسمان پری / تو از کجا و ره بام و نردبان ز کجا ، در این فلسفه، ایرانی نیازی به واسطه نداشته است، و خودش مستقیم میتوانسته به اصل یا بن یا خدا بپیوندد! به دنبال چشمهی آب زندگی رفتن در فرهنگ ما، نماد جویندگی اصل زندگی، یا حقیقت (راستی) است. تئوری حکومت زرتشتی، که نگرش مردمشاهی را میکوبیده است! از این قرار بوده است که حکومت یا شاه، هنگامی مشروعیت دارد که از تبار حکامی همچو گشتاسب باشد، و الهیات زرتشتی را رواج دهد و در جامعه تنفیذ کند. درست همین تفکرات است که امروز، تشیع و ولایت فقیه وارثانش هستند. در حالی که در فرهنگ ما، مردم (هما)، تاج را بر سر هر کسی که بگذارد، حقانیت حکومت (ساماندهی) دارد و وراثتی در کار نیست. شاهنامه=نامهیسیمرغ، یا کرمانشاه=گرماسین=سئنا=شاه=سیمرغ ، در قرآن، از سیمرغ ما، ابلیس ساختهاند! تا تسلیم شویم، عبودیت کنیم، سرفراز نباشیم و دست از سرپیچی بکشیم و آزاده بودن را فراموش کنیم. یا نام دیگر سیمرغ را که دژآل (زنخدای مهر) بوده است، تبدیل به دجال، بد و زشت و مسخ کردهاند... آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم / یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم…
فرهنگشهر . . . هدهد، سبک شده هوتهوتک/هوتوتک است. (هو=بِه + توتک=نی) = نایبه=سیمرغ ، که تخمی جوینده، نهفته در همگان باشد، همان اصل جستجو و آزمایش و پژوهش و پرسش. پیدایش حکومت(سامانده) از ملت، یا همان پدیدهی دولت-ملت! چرا شاه در فرهنگ گوهری ایران، نام خود ملت بوده است؟ بلوچهای ایران، هنوز مانای بنیادی پیدایش را که زایش باشد، نگاه داشتهاند. در شاهنامه، آفرینش گیتی، پیدایشی است و دنیا خلق نمیشود. همچنین فرهنگ سیاسی ایران، که ایرانی بدان جهانآرایی میگفت، بر پایهی پیدایش بوده است. واژهی گیتیآرایی از آراستن، رادنیتن، راد، از ارتا که سیمرغ باشد میآید که در گوهر هر آدمی هست. خود واژهی آراستن، با نظم و زیبایی کار دارد که باهم هارمونی داشته باشند. واژهی سامان از نی میآید، و به همین دلیل هخامنشیان به رهبری کردن و حکومت(ساماندهی) نیاییدن میگفتند. حکومت کردن بایستی مانند نواختن نی(موسیقی)، همراهی با کشش باشد، نه با زور و قدرت! ما سیمرغ را نایبه و نخستین پیدایش او را که دخترش رام(رام نی نواز) باشد، وایبه مینامیدیم. خدایان ایران جفت گوهر بودهاند، هم نرینه و هم مادینه، دو اصل متفاوت را به گونهی ترکیبی در خود داشتند، این تصویر ذهنی نیاکان ما بوده است، که زرتشتیان برای مسخ و نابودی فرهنگ نخستین، بن مادینگی رام را حذف و به طور کلی نرینه ساخته بودند! از آنجایی که زن در ایران باستان با نای اینهمانی داشته است، زایش پارهای از پارهی دیگر در آفرینش، بدینسان نای که کانیا یا گانیا باشد، نام میتراکانا، همان زنخدای مهر است که جشن مهرگان ما هم به آن برمیگردد. واژهی کنیز و کنشت و کنیسه که یهودیان بکار میبرند، از همین ریشه مشتق شدهاند که به مانای نیایشگاه و جشنگاه این زنخداست. فریدالدین عطار نیز این سراندیشه(ایده) پیدایش حکومت از ملت را در منطقالطیر زنده نگه داشته است، که بر خلاف تصور ادبیاتچیها و ایران نشناسان و فشلسفه دانان ما! که چیزی بجز تئولوژی و خزعبلات.. در بیهودگی عرفان ایرانی نمیبینند!؟ این توهم و ابهام و ایهام زدگان، چون بنمایهها را نمیدانند، نمیتوانند درک کنند که عرفان ایران یک جنبش خرّمدینی(سیمرغی) بوده است، که در پوشش جبر اسلامی حاکم، به شیوهای که میتوانستهاند، فرهنگ ایران را پاس و نگاه داشتهاند. ناتوانایی در اندیشیدن، دلیل نرسیدن به ژرفای فرهنگ گوهری ایران شده است، و به طبع پی نبردن به سراندیشههای فلسفی و اجتماعی و سیاسی... گذشتگان ما در سرودهها و داستانهاست که این حضرات پروفسور و دکتر و استاد! آنها را افسانه و اسطوره و هیچ و پوچ شاعرانه میانگارند! فلسفهی سهتا یکتایی(ترینیتی ایرانی)، وحدت را در ایمان نمیداند، بلکه در یکی شدن کثرت در هماهنگی باهم، و هیچگاه کثرت را قربانی واحد نمیکند و از بین نمیبرد…
فرهنگشهر . . . ما جامعه و حکومتی(ساماندهی) میخواهیم، که بر پایهی فرهنگ گوهری ایران و خرد سامانده بنا شود. فرهنگ ایران بر این اصل استوار است که مردمان از هر قوم و طبقه و دین و ایدئولوژی که باشند، اراده کنند که بر پایهی خرد انسانی خودشان در این گیتی بیاندیشند و زندگی کنند. قداست «جان و خرد» انسان، برترین اصل فرهنگ ایران است، و بدینسان ایجاب همزیستی(همجانی) میکند. خرد چشم جان است چون بنگری! خدای ایران اصل جویندگی و پژوهندگی و آزمودن و دگردیسی و همیشه تازه شویست، نه خدای کامل و ثابت و همهدان و پیشدان! بدعت کردن، بزرگترین ننگ و جرم و جنایت در جامعه است، که بر ضد فرهنگ ایران است. همزیستی اجتماعی، بر پایهی خرد سامانده مردمان در هم پرسی، با هماندیشی ایجاد میشود، که ربطی به همه پرسی و رفراندوم ندارد، و بیشتر از دیالوگ و جویندگی با هم میآید. واژهی خشتره، که امروزه شهر شده است، هم مانای جامعه، و هم حکومت(سامانده) دارد. همان اینهمانی حکومت و جامعه! پدیدار شدن بهمن در چهرهی ارتا، پیدایش خرد بنیادی آدمی، عدالت و قانون و حق است که ایرانی بدان «داد» میگفت. از تراوش و جوشش مستقیم همین خرد از جان است، که هماهنگی و همبستگی پیدایش مییابد و ایرانی نیازی به ایمان نداشته و ندارد. نخستین چیزی که سیمرغ به زال میآموزد، هنر گفتگو با خداست، نه امر و نهی و تهدید و شکنجه و قتل! فرهنگشهر، استوار بر برابری مردمان است. چون همه دارای یک جان هستند. همه تخمههای درخت زندگی، جانان، خدا هستند. بدینسان هیچ الهی، هیچ حکومتی، هیچ قدرتی، هیچ قانونی و هیچ فردی پروانهی گزند رساندن به جان و آزار خرد را ندارد. گرفتن آزادی در اندیشیدن، آزردن جان، و نفی اصالت آدمی است. در فرهنگ ایران مردمان دانههای خوشهای به هم پیوسته هستند، و آن خوشه خداست. و این بدان ماناست که نیازی به رهبر و پیشوا و خلیفه و سلطان و ولایت فقیه ندارند…

1 انقلاب مشروطهخواهان علیه مشروطیت (اشانتیون تاریخی۲) 3:01:18
3:01:18
ลิสต์เล่นในภายหลัง
ลิสต์เล่นในภายหลัง
ลิสต์
ถูกใจ
ที่ถูกใจแล้ว3:01:18
مشروطه . . . به زبان و پژوهش آقای نیما جوادپور
دوستان . . . در دل چو سنگ مردم آتشی است / کو بسوزد پرده را از بیخ و بن (مولوی) ، در سنگ، نر و ماده با هم است. به رستم تهمتن میگفتند، چون هم تخم است و هم زهدان. واژهی هوا پیش نیاکان ما، مانای از خود بودن داشته است که سپس مانند اصطلاح هوای نفس زشت ساخته شده و در اصل اصالت از انسان زدوده شده است. خرد سنگی=آسن خرد=خرد خودزا و آزاد ، در پهلوی دربارهی سنگهای رنگی آمده؛ مهرهها از گوهر ایزدان که نیروی هفت رنگ دارند هستند. پیشینیان ما، ژد و مغز هستی را زیبایی میدانستند. رنگین کمان=کمان بهمن=اصل خرد شاد رنگارنگ ، یزدان شناسی زرتشتی، رنگارنگی را دیوی (اهریمنی) میدانست و آن را رد میکرد! و تنها سپید (تکرنگی) را نشان گوهر اهورا مزدای زرتشتی میدانست. در بندهش به رنگین کمان، دیوان سامگان نسبت داده میشد، به مانای اینکه سیمرغیان، خانوادهی سام و زال و رستم... رنگارنگی را پذیرفته بودند. جامه سبز پیش نیاکان ما نشان رنگارنگی بوده است، نه تنها یک رنگ، آن هم سبز! همچون گیاهی، با اینکه سبز رنگ است، میوه و گل رنگی به بار میآورد. ایرانی با اشغ فراوان به سنگهای رنگی، به زیبایی در گیتی، در زندگی و اجتماع و اندیشهها... رنگارنگی را میدید و دوست میداشت. که شوربختانه با آمدن ادیان نوری (سرآمد آنها الهیات زرتشتی) ضدیت با رنگارنگی و کام بردن از گوناگونی و زیبایی زندگی آغاز شد و بیرنگی (سپید، نور، روشنایی بیکران) که ایرانی، تنها یک رنگ را رنگ نمیدانست، پایهگذاری شد. ایرانی بر این باور بوده؛ جایی روشن است، که رنگارنگ است. مولوی میسراید؛ تو اسیر بو و رنگی به مثال نقش سنگی / بجهی چو آب چشمه ز درون سنگ خارا // تن چو سنگ و آب او اندیشهها / سنگ گوید آب داند ماجرا…
دوستان . . . تا هنگامی که ما روند پیدایش یک بینش را میدانیم، آن خرافه نیست! بلکه خورآپه یا خونابه یا شیرابه یا رنگ است. سنگهای رنگین پیوندی تنگاتنگ با جهانبینی ایرانی از زندگی و گیتی و خدایان داشتند. خار و خارا و خره به واژهی هره برمیگردند، که هم به مانای نی و هم زن باشد. چرا جمشید در شاهنامه با جستن و برون آوردن گوهر از خارا، خواستار روشنی بود؟ واژهی روشنی، یکی رئوخشنه (نی/زن) است، و یکی رئوکنه است. به چم زایش شیره از نیشکر یا زایش کودک از زن بود. رنگ همان گون است، که در اصل گئونا باشد. و گون، موی است که اینهمانی با گیاهان داشت. سنگ خارا به مانای زهدان است. چنانچه سیستانیها به زهدان، سنگک میگویند (تخمی در زهدان)، یا کردها به سینه، سنگ میگویند. یکی از نامهای یاغوت، بیجاده (بیجژد) است. ما با فراموش کردن مانای سنگ، به خرافه پراکنی و اسطوره سازی و افسانه دانستن بینشهای ژرف ایرانی میپردازیم شوربختانه! برای نمونه سیمرغ=مرغ سنگ=مرغ اشغ(اشه)، از اینرو نیاکان ما به هرآنچه که در آن مهر و پیوستگی و دوستی محکم را مییافتند، آن را سنگ، سگ، سک، سخ، سه یا سی... مینامیدند. سگ که پیکریابی اصل دوستی و مهر بوده را ما امروزه نجس میشماریم و در دشنامهایی همچون پدرسگ! گوهر دوستی را تحقیر میکنیم. چرا ما واژهی سخن را بکار میبریم؟ چونکه از سنگ میآید و اصل پیوند دادن مردمان و تجربهها و اندیشههای آنها به هم بوده، نه مانند امروز همچو دیروز.. پس از کوبیدن و پروانه به گسترش فرهنگ ایران ندادن!؟ دشمنی و جنگ و ستیز را جایگزینش کردهاند. سنگیدن، سنگاندن در کردی به مانای تجربه کردن است. سنگ سخت است، به چم پیوندی نیرومند دارد. بکار بردن واژهی سنگدل به معنی بیرحم امروزه! درست وارونهی مانای ایرانی آنست که بامهر باشد. سقز در اصل سکز بوده است. امروزه واژهی سکه برای ما تنها معنای پول فلزی دارد، ولی سکه برای نیاکان ما، دو روی به هم پیوسته بود، پیوند دادن مردمان بود، نخشدار بود، چارچوب و قانون و سیرت و خیش و یوغ بود، و هر چیز خوبی را میگفتند که سکه است. آسمان=آسنگ=اسنگه=آسن=آهن=سنگ=آسن خرد=خرد بهمنی=سنتز پدیدهها و اصل مهر و پیوند. زرتشت و موسی و عیسی و محمد، با شکستن آسنبغ=سنگخدا=بت که اصل آزادی و استقلال (خودپایی، خودایستایی) به نام جاهلیت! درست پیکریابی گوهر مهر و وفا و پیوستگی و یگانگی و دوستی را میشکستند و بیان آزاد سری و نمایش بن گیتی را از بین میبردند…
دوستان . . . منیدن، مینو کردن گیتی است. هر بینشی که نداند چگونه و چرا پیدایش یافته است؟ در درازای زمان، خرافه میشود! خرافه=خرآبه،آپه=خورآوه=خونابه=شیرابه چیزها، که نامهای دیگرش، ژد و مان و رنگ است، که با جذب آن، مردم(مرتخم) آباد میشده و از آن تن(زهدان)، روشنی و بینش میروییده است. البته که میتوان از چنین بینشی انتقاد کرد، ولی نباید بدینسان همهی آن را یکجا دور انداخت و رد کرد. هیچ بینشی نیست که از همه سو کامل باشد. هر چراغی نیز در زیرش تاریک است. در اصل بینش، روند همیشه روشن شدن از تاریکی است. از روشن بودن تا روشن شدن، فرق بسیار است! آدمی، موجودیست روشن شونده. انباز شدن انسان با طبیعت را هنج میگفتیم که از سنگ به مانای پیوند و اتصال میآید. تحقیر کردن نادان درست نیست. درک اینکه من نادان هستم، نشان کشش از تاریکی به روشنی است و ایجاد حرکت میکند. کلمه فطرت از افتار، اوتار ایرانی میآید که همانا دارا بودن گوهر خدایی در انسان بوده و سپس در معرب آن مسخ شده است. مینو=می(ماه)+نیا(نی)+آوا(آب)=نای ماه ، مینو در بستر زبان ما، ساختار یا بافت فرهنگ ایران را هویدا میسازد. از واژهی مینو، مینیتن که همان منیدن باشد پیدایش یافته، و از همین واژه است که مانا، معرب شده معنا، بوجود آمده است. تصویری که نیاکان ما از مینو داشتند، همانا پیکریابی بن هستی که به صورت منی(نطفه) در گوهر همهی چیزها قرار میگیرد و جایگاه این مینو را در آدمی، مغز میدانستند که مزگاه، گاهماه باشد. سر، نزد پیشینیان ما، گرودمان(خانهی آباد) بود و مخ که ماخ باشد، ماه بود. چراکه همآغوشی ارتا و بهرام را در این آبادیان میدانستند، که از ژد آنها خورشید پیدایش مییافت.. مینویی که همین آب ماه است. پس منیدن یا اندیشیدن یا دیسیدن، زایش خورشید از مغز، که همان ماه پر باشد بوده است. گنبد مینا=جایگاه منیها، اسانس چیزها، زمرد=آبستن به عشق (اشه) و سبز=عشق به زندگی ، زبرجد=زورژد=نیروی مهری یا پیوندی ، فلسفهای که از روش و روند دگرگونی واژهها ناآگاه است، بیپایه است! و ارزش اندیشهی فلسفی ندارد…
دوستان . . . چو جایی تشنگی باشد به غایت / کشد در خویشتن آبی نهایت (عطار) جامعهی امروز ما، همین انسانهای هاروتی ماروتی هستند، که در چاه اسلام آویخته شدهاند! ولی این حکومتهای ضد خردادی و امردادی، غافل از این هستند که آموزههای ضد آب (ژد) ایشان، سوزاننده و پژمراننده و خشک کننده جان و زندگی هستند، و هرچه بر خشک مغزی، خشک چشمی، خشک خوئی، خشک دستی، خشک جگری و خشک مقدسی میافزایند، فراموش میکنند، مردم که گیاه زندهایست و خشکی را تاب نمیآورد، تشنهتر میشود (جان، تشنگی همه جهان میآرد). زندگی و سخن خشک برای مردم، زندگی بی مهربانی است. ایرانی، بیداد را اصل خشک شدن میدانست. تشنگی=تش+ناکی=پر از آتش سوزنده بودن است، که ایرانی با فلسفهی آتش ناسوز (گرم) خود، بر ضد آن بوده است. برخلاف بسیاری از انگاشتهای استوار بر قصه، و برداشت روایتی حکایتی ادبیاتچیها و ایران شناسان ما از واژهی خشکسالی در کتیبه داریوش هخامنشی.. آرزو میکند که ایران دچار خشکی جان از شیرابه راستی، از خورآپه، از مهر و شادی، از ژد بینش و روشنی بهمنی نشود! تخمی (مردمی) که در گوهرش همیشه تشنهی خرداد و امرداد بماند و تخم سوخته نشود! این شریعتها که ادعای حقیقت منحصر به فرد و مطلق میکنند، میکوشند تا اصالت را از انسانها بگیرند. به سخن دیگر این تخم، هاگ یا حق را با درشتی و قهر سوزان و خشونتی که به خرج میدهند، بسوزانند و جز تخم سوخته در انسان باقی نگذارند! سوزاندن مغز انسان با غضب و امر و نهی... با این تخمهای سوخته است که مطمئن هستند هیچ بهاری در آنها انقلاب نمیکند و از سترونی هیچگاه زاینده نمیسازد. زهی خیال باطل، که هستی خردادی و امردادی ایرانی، خشکاندنی نیست و همچو ماهی در دریای فراخکرت شناور است. به گفتهی صائب تبریزی؛ از دل برون نمیرود امید (آرزوی) بخت سبز / هرچند تخم سوخته را نوبهار نیست…
دوستان . . . همیشه تن آباد با تاج و تخت / ز درد و غم آزاد و پیروز بخت ، همیشه دل و هوشش آباد باد / روانش ز هر درد آزاد باد (فردوسی) با انسان آباد است که اجتماع و جهان آباد میشود. از آبادی درونی، به بیرونی رسیدن. مردم که از مرتخم میآید، تشنهی آب است تا بروید. انسان تخمی است از مر، از اصل جفتی و انبازی و دوستی. اصل آب=زرمایه ، واژهی خاک در فرهنگ ایرانی که از هاگ میآید، تخم خودزا است. و بر خلاف ادیان نوری، معنی مرده و پست نمیدهد! معرب خاک، حق شده است. و این حق (تخم یا انسان) است که با هنجیدن یا کشیدن آب، پدیدار و حقیقت میشود. سروش مامای زایمان خرد است. واژهی آخشیت از خشه آمده است که همان کشه باشد. قشنگ=خشنگ=کشش و جستجو در فرهنگ ایران دو روی یک پدیدهاند. ایرا=زیرا ، مولوی در راستای فرهنگ ایران و بینیازی ایرانی از واسطه و پیغمبر میسراید؛ از چشمه جان ره شد در خانه هر مسکین / ماننده کاریزی بی تیشه و بی میتین ، واژههایی همچون کالچر و کولتور که به فرهنگ برگردانده (ترجمه) میشود! هیچگونه همخوانی با فرهنگ=کاریز، با فلسفهی ایرانی ندارند. ایرانی به رود، دریا میگفته است. دریا از درای آپ میآید، که به چم آب آهنگین است. وروشکا=فرآخکند=آبگیر پهناور=سرچشمهی همهی آبها ، کشا=کسا که در سانسکریت خدای آب (وارونه=باران) میباشد. واژهی خرسند=خورسند=شیرابهای که شناختداری و بینش میآورد. اصطلاح خرابات عرفانی ایرانی نیز از همینجا میآید. در اوستا یا گاتها با همهی تلاشی که در پوشاندن و مسخ این زنخدایان شده! ویژگی خرداد، رس یا رسا است، که شیرابه و حقیقت جهان هستی باشد، مانده است. زنخدا خورداد در فرهنگ نخستین ایران، سرمایهی بینش شاد و مهر و خوشی و راستی که جداناپذیرند، از گیتی بوده است. همین خرداد و خواهرش امرداد، خدایان مزیدن (زبان و دهان) ایرانی بودهاند که در قرآن تبدیل به هاروت و ماروت، فرشتههای مرتد و مطرود و در چاهی آویزان میگردند! زنخدایانی که گوهر بهزیستی و خوش زیستی و آرزو و دیرزیستی.. آرمان زندگی ایرانیان در گیتی بودهاند. ایرانی به پاییز، رسپینا رس(شیره، افشره)+وینا(انگور) میگفت. چرا که پاییز فصل جشن چرخشت بوده است و انداختن شیره انگور در خم و نوشیدن شراب خام بود. خدای چرخشت، رشن یا رسنواز است. که سپس این جشن در دوره زرتشتیان رفته رفته از رونق انداخته شد و در شیعهگری نابود گردید. رشن و خرداد و ماه و خرّم و بهمن، خدایان باده (اصل راستی) بودند. واژهی مستی امروزی از مد میآید، که به چم سرشاری از شادی در بینش است، که از نوشیدن شیره یا گوهر چیزها پدید میآید…
دوستان . . . فرهنگ ایران استوار بر آرمان آبادی که اینهمانی با آفریدن داشته است، بود. چم آباد که در زمینههای گوناگون همچون سیاست (جهانآرایی) هنوز ناشناخته است و بکار بردن آن، اصطلاح لفظی بیش نیست! در فرهنگ نخستین ایران بسیار ژرف و پهناور بوده و ریشه در جان آدمی داشته است. گوهر انسان آباد کردن است. آباد به مانای آفرینش جهان و روشنی و شادی از مهر خدایان به همدیگر بوده است. سیاوش که یکی از پیکریابیهای خدای ایران (ارتا یا سیمرغ) است، گنگدژ را در تبعید، که نام دیگرش مینوآباد یا بهشت است میسازد. کیغباد، پایهگذار کیانیان بود. برخلاف مفهوم تنگ پلیتیک یا پلیس یونانی که به معنای آراستن شهر باشد، ایرانی واژهی جهانآرایی را بجای سیاست بکار میبرد. مشی و مشیانه که نخستین جفت یزدان شناسی زرتشتی باشند، در اصل مهر و مهریانه بودهاند که در فرهنگ گوهری/ارتایی ایران، جم و جما نام داشتند. درخت دوبن جفت کیهانی که در شاهنامه میآید، همان ارتا و بهرام هستند، که مفهوم جمهوری امروزی را در خود گنجانده بود، که همانا شهر بی شاه و سپاه، ولی خرّم باشد. آبادی=آبه/اپه+پاد=آپاد ، همین پاد که چم جفتی و انبازی داشته است، در الهیات زرتشتی (مانند همیشه!) مسخ شده است و معنای «ضد» مانند پادزهر بدان دادهاند! درحالیکه در واژهای مانند پادشاه، که مانای نگهبانی دارد مانده، و چم آن بدلیل مهر به دیگری، از او نگهبانی و نگهداری کردن است. باد که پیش نیاکان ما نشان اشغ و مهر داشته است، بدلیل جنبنده بودنش، به آن دو پا (انباز) داده بودند و پاد میخواندند. این پسوند «یان» که هنوز به برخی از نامهای فامیلی ما چسبیده است، از هوپریان میآید، که همچون گذشته در کاتوزیان(موبدان)، آموزیان(آموزگاران)، نسودیان(دهقانان) و نیساریان(ارتشداران)، نشان رد کردن ترجیح و امتیاز طبقاتی و قشری بوده است. یان=جایگاه همبستگی و مهر و سرچشمه آفریدن، خانهی آبادی است. سیان=سه=سه تای یکتا ، شیان=آشیانه=آسمان سه لایه ، همایون کسیست که هما یا سیمرغ در جان او آشیانه دارد، که همان هوپریان باشد. یونجه=زهدان زنخدا ، خانقاه=خانگاه=شیرهی جهان، کانون موسیقی پیدایش بهمن، خدای بزم و خرد شاد، سنداره=سند=سندباد=نام بچههای دورافکنده شده و بیسرپرستی بوده که در خانهی سیمرغ پذیرفته و پرورانده و فرزند خدای ایران میشدند، که سپس برای کوبیدن فرهنگ ایران، زشت ساخته شده و به آن حرامزادگان میگفتند! اینهمانی خدا با خانه=چشمه+بن آبادی ، ز شرم آب آن رخشنده خانی/به ظلمت رفته آب زندگانی (نظامی)…
دوستان . . . نخستین که آتش به جنبش دمید / ز گرمیش پس خشکی آمد پدید / و زآن پس ز آرام سردی نمود / ز سردی همان باز تری فزود / چو این چار گوهر بجای آمدند / ز بهر سپنجی سرای آمدند / گهرها یک اندر دگر ساخته/ ز هرگونه گردن برافراخته (فردوسی)
دوستان . . . ز یاقوت سرخ است چرخ کبود / نه از آب و گرد و نه از باد و دود (فردوسی) ، شده زهره مانند یاقوت سرخی / شده مشتری هم چو بیجاده لعلی (منوچهری) ، همت عالی طلب، جام مرصع گو مباش / رند را آب عنب یاقوت رمانی بود (حافظ) ، جامجم از یاقوت و زر و آبگینه ساخته میشود. و این جامجم، اصل و بن دگرگون کردن نفرت و کین و بغض انسان به مهرورزی است. بدینسان است که رستم آنرا از زیر بالینش به بهمن زرتشتی که میخواهد ریشهی سیمرغیان را بکند! به نشان پایرنجش میدهد…
دوستان . . . ما در آغاز با نخشها میاندیشیدیم و امروز بیشتر در مفاهیم! برای فهم دنیا، ما بایستی از نو، توانایی اندیشیدن در تصاویر را بیاموزیم. درست فلسفه، در توانایی اندیشیدن در نخشها آغاز میشود. از تئولوژی، راه رسیدن به فلسفه بنبست است! واژه گره یا گرویدن از بند یا گرهی نی، که بیان پیوند دو بخش نی با هم است میآید، و پیش نیاکان ما نشان اشغ و مهر بوده است. گرویدن با پیرو و تابع و ایمان کاری ندارد. در سغدی به خون، خورن میگویند که در اصل خورنو بوده، که همان خونابه نی باشد. همچنین به اهورامزدا که نام یا نسبت داده شده به خدا، ویژه زرتشتیان نیست! خورمزدابغی میگویند. یا به اردیبهشت (ارتاوهیشت) خورجانیچ میگفتند، که ابوریحان بیرونی هم به آن خورجن میگفت. یا به خورشید، خورارتا میگفتند. استفاده از واژهی درشتی، بهتر از خشن است! چون واژه خشن مانای نی دارد، که به زن گفته میشد، و بدینسان تحقیر و کوچک کردن زن شمرده میشود. مرجان در شاهنامه اینهمانی با خون و زندگی و مهر دارد. واژهی مرجان در اصل مرگان یا مرگن=نایمر=نایبه بوده است. یا مرجی=عدس=ادواس=همزاد. سروش خجسته که خدای قداست جان باشد، نیکخواه نبوده، بلکه مهرخواه. جیگر هر انسانی، بهرهای از همدمی(اقتران) ماه با پروین است (ماه پر). که بیان همگوهری بوده است، نه همچنان یا همچون! نخشی که پیشینیان ما از جگر داشتند؛ آن را اصل جوشش و زهش زندگی و مهر و شادی میدانستند، که از هم جداناپذیرند. ما برای فلسفه شاد، به سراغ ارسطو و افلاطون میرویم!؟ درحالیکه نمیدانیم خدای ایران اصل شادیست، که مایهی بسی سرافکندگی است. در شاهنامه از خسته جگر سخن میرود. خستن، زخم زدن و کوفتن و کتک زدن است. به چیم، به هم خوردن رابطهی مهر و زندگی و شادی و پاره شدن آنها.. که در مذاهب استوار بر عقیدهی مومن و کافر، امروزه به وفور دیده میشود. ما در ادبیات ایران، با چیرگی شریعت اسلام، با جگر خسته کار داریم! از اینرو خون جیگر خسته در چشم، تبدیل به اشک غم میشود، و همیشه بیانگر دردی از ژرفای وجود انسان بوده و شوربختانه هنوز هست! به سخن دیگر اصل هستی، جهان، کیهان، سرچشمه درد شده است…
ขอต้อนรับสู่ Player FM!
Player FM กำลังหาเว็บ